
تـن هـای هـرزه را سـنـگـسـار مـی کـنـنـد ، غـافـل از آنـکـه شـهـر پـر از فـاحـشـه هـای مـغـزی اسـت ،
و کـسـی نـمی دانـد کـه مـغـزهـای هـرزه ویـرانـگـرتـرنـد، تـا تـن هـای هـرزه ...
بـانـوفـروغ
(140کاربر)
تـن هـای هـرزه را سـنـگـسـار مـی کـنـنـد ، غـافـل از آنـکـه شـهـر پـر از فـاحـشـه هـای مـغـزی اسـت ،
و کـسـی نـمی دانـد کـه مـغـزهـای هـرزه ویـرانـگـرتـرنـد، تـا تـن هـای هـرزه ...
بـانـوفـروغ
بياييد کمرنگ باشيم ولي دو رنگ نباشيم ! ! ! !
معشوقے را ڪﮧ چشـم انتخاب ڪند، چـﮧ بسا ڪﮧ محبـوب دل نــشود ...
امــــا؛ آنرا ڪﮧ دل پسنـدد، بــے گمــاטּ نور چشـم خواهد شد...
در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست، پس برخیز تا چنین مردمی بگریند ...
گاهی از انسان بودنــــــــم شرم میکنم ...
گاهی می خواهم انســــــــــان نباشم
گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم ...
اما دلــــــــــی را دفن نکنم ... !
گرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بِدَرم
اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس ... !
خفاشی باشم که شبها گـــــــــردش کنم
با چشمهـــــــــای کور ، اما خوابی را پرپر نکنم ... !
کلاغی باشم که قار قار کنم
پرهــــــــایم را رنگ نکنم و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاورم ... !
"هیچ وقت نمیتوانی چیزی که قرار است از دست بدهی را نگه داری ..
تو فقط قادر هستی چیزی را که داری ..
قبل از آن که از دست برود ..
عاشقانه دوست داشته باشی ..."
با کسی باش که “تو” را بخواهد
نه کسی که تو را “هم” بخواهد . .
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند:چقدر تشنه بودم
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است
"در این زمانه، صبح که بیدار میشوی ..
برای اینکه بتوانی چشمهایت را باز کنی ..
راهی نداری جز اینکه ..
خوش بین باشی ..."
"هیچ کس متوجه نمی شود
که برخی از افراد چه عذابی را تحمل می کنند
تا آرام و خونسرد به نظر بیایند..."