
در تنهایی خود لحظه هارا برایت گریه کردم .. در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم .. در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخ تو افتادم و گریه کردم .. در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم ناگه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی افتادم ایستادم و اهسته گریه کردم .. دفتر خاطراتم را ورق میزدم که نامه ی تو را دیدم و ناگهان گریه کردم . ولی اکنون . . میخندم ! ... اری می خندم! ... . به تمام لحظه های بچه گانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم...
هی.
1 ماه و 4 روز و 10 ساعت و 51 دقيقه قبل ·کلمه هایی که با یاد تو می آیند
1 ماه و 4 روز و 10 ساعت و 50 دقيقه قبل ·از قوم مغولند...
مــــی آیند